باران نوبهارباران نوبهار، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

یک هدیه کوچولو

پست 7

1389/12/1 11:05
407 بازدید
اشتراک گذاری

۲۴

سلام دخترم! دختر شیطونم! قشنگم! عروسکم!

یکشنبه گذشته با بابات رفتیم کلی گشتیم که برات پرده بخریم. اما پرده عروسکی خوشگل ندیدیم. دوشنبه خاله هات اودم کمک و اتاقتو کم و بیش چیدیم. اما باز کامل نشده!

چهارشنبه صبح بابات مرخصی گرفت و رفتیم پرده خریدیم. شبش ابات باید میرفت تهران. کلی دلتنگ من و تو بود! میگفت آخه چجوری دخترمو بذارم برم! تازه قرار بود دوباره فردا شبش برگرده!

خلاصه با کلی دلتنگی رفت! البته جمعه ظهر برگشت. میگفت از دوری شما دو تا داشتم دیوونه میشدم!

دیگه این روزا همش برات ذوق داریم و باهات بازی میکنیم.

راستی دیروز بابات رفت و یه دوربین دیجیتال حسابی به افتخار تو و برای تو خرید! میگفت دوربین قدیمیه به درد نمیخوره! میخواد ازت عکسای عالی بگیره دخترم!

منم رفتم با خاله شادی که همراهمون بود چند تا خرت و پرت باقیمونده برات خریدم.

شب خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ بودیم. تو حسابی داشتی تو دلم ورجه وورجه میکردی! بابا بزرگ داشت میرفت بخوابه که بهش گفتم بابا دستتو بذار روشکمم! اونم دست گذاشت و حرکات پاتو که حس کرد کلی ذوق کرد و گفت وای وای خدااااااااااااااااااااااااااا! صورتش مخملی شده بود!

 

دیگه هیچی عزیزم! در انتظار دیدنت به سر میبریم.

منم حسابی شکمم برجسته شده! الانم که دارم مینویسم تو داری بازی میکنی! شایدم گرسنته و میگی ماماننننننن یه چیزی بده بخورمممممممممممم!

چون امروز دیر بیدار شدم و هنوز هیچی نخوردم. ۴۶-۴۷ روز دیگه مونده که بیای! شایدم زودتر!

راستی! امروز اول اسفنده! مامی همیشه اسفندو دوست داره!

عاشقتم باران جان!   بابایی هم همین طور! شایدم بیشتر از من!  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)