باران نوبهارباران نوبهار، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

یک هدیه کوچولو

پست 18

1390/5/9 23:59
478 بازدید
اشتراک گذاری

٣٨

باران نازم سلام مامانی....

 

دیشب بردیمت حموم و مثل همیشه ۹ شب خوابیدی. صبح که بیدار شدی چشم راستت عفونت کرده بود.

نمیدونم چرا! چشم خوشگلت کوچولو شده بود. همش برات گریه میکردم. خیلی معصوم شده بودی. معصوم تر از همیشه. عصر با بابات بردیمت دکتر و برات قطره و پماد نوشت. بعدش رفتیم فروشگاه مائده بازم یه پمپرز گنده برات خریدیم.

قبل از دکتر خودم رفتم ارایشگاه و تو پیش بابا موندی.  رفتم موهامو کوتاه کردم تا تو موهامو نگیری و بکشی! ( ولی کور خوندم! بازم یه دسته گیر آوردی و کشیدی. ) قبل از رفتن وقتی داشتم حاضر میشدم دیدم بابا با صدای بلند میخنده و توهم همین طور. کار جدید یاد گرفتی که در مقابل خنده تو هم بلند میخندی.

وقتی برگشتم تو و بابا خیلی ناز کنار هم خوابیده بودین. بابا شسته بودت و پوشکت نکرده بود. تو هم ج ی ش نکرده بودی! آفرین نانازم!

غروب قطره ریخته بودم تو چشمت و تو رو تشکت رو پای بابا بودی. اومدم باهات حرف میزدم و میخندیدم تو هم مثل عصر با صدای بلند میخندیدی و سر و صداهای قشنگ از خودت در میاوردی و عاشقانه نگاهم میکردی و جیگری شده بودی برای خودت.


 

از جمعه دوباره آواز خون شدی! با صدای ضخیم شده میخونی. یه مدت قبلا این کارو میکردی اما یادت رفته بود. حالا صداتو بلند میکنی و میخونی. عصر امروز وسط گریه یهو شروع کردی به خوندن و خندیدن. کیف کردی برای خودت و خلاقیتت!

جمعه رفتیم خونه مادر. ( دوشنبه پیش هم خونه مامانی که یاسمین هم بود! ) هم خونه مامانی و هم خونه مادر حسابی غریبی کردی و گریه زاری راه انداختی. قبلا زود اشنا میشدی اما اون روز اصلا بغل کسی نرفتی و بغض میکردی و گریه میکردی. همش بغل من و بابا بودی و با ترس به بقیه نگاه میکردی.

تا غروب بالاخره دوست شدی باهاشون و غروب تو کالسکه و کریرت تو حیاط خوابیدی. تو حیاط تو اون گرما اتش روشن کردن و سیب زمینی پختن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شب سر سفره یه کارایی کردی نگو و نپرس! بغل بابات بودی و حمله میکردی به سفره! نوشابه رو میخواستی! با دهن غنچه شده - مثل بابات وقتی رو چیزی فوکوس میکنه دهنش غنچه میشه و من بهش میگم غنچه!  - کلی هم آواز خوندی و یهو غش کردی و خوابیدی! قربونت برم مننننننننن!


 

هنوزم عاشق خیابون و فروشگاهی. تو فروشگاه مائده همه میشناسنت! همش به تل هات میخندن و میگن تل زدی به موهای پرپشتت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  


 

دیگه بهتر چیزارو دستت میگیری. با تمرکز بیشتر. اما فوری میبری تو دهنت! مخصوصا پستونکت که عاشقشی و من زیاد بهت نمیدم و وقتی میدمش با عشق نگاهش میکنی و خودت میگیری و میذاری دهنت. یه بارم شیر خشک با شیشه بهت دادم - شیرم کم بود اون روز - خودت با دستات شیشه رو  گرفتی و خوردی.


 

خیلی نازی! خیلی جیگری! عاشقتم!  

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان ابوالفضل
10 مرداد 90 13:07
سلام به مامانی و باران جون دلم آب شد نازی ماشاالله کلی شیرین شدی
مامان جون
19 شهریور 90 3:51
سلام خدا باران رحمتتون رو همیشه حفظ کنه شاد و موفق باشین به ما هم سر بزنین