باران نوبهارباران نوبهار، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

یک هدیه کوچولو

پست 1

1389/10/17 1:13
469 بازدید
اشتراک گذاری

1

نوشته شده در یکشنبه دهم مرداد 1389 ساعت 13:40

سلام بر نی نی کوچولوی خودم... 

 

2

نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مرداد 1389 ساعت 11:56

دیشب تو عروسی وحید بابایی گفت رو کارت هدیه بنویس:

از طرف: خانواده نو بها ر ...

پدر و پسر و مادر!

 میگفت همش فکر میکنم نی نی پسره!

 

3

نوشته شده در دوشنبه یکم شهریور 1389 ساعت 19:48

سلام نی نی ...

دو روز پیش یعنی شنبه با بابایی رفتیم سونو. دیدیمت کوچولوی ناز!

بابایی خیلی هیجان زده و خوشحال بود.  قلبت رو هم دیدیم. البته ضربانشو.

نی نی! از وقتی تو اومدی بیشتر وقتها سر درد دارم. یک کم دمای بدنم بالاست. مخصوصا دیروز و امروز بیشتر سرم درد میکنه. اما اشکال نداره گل کوچولو! به خاطر تو تحمل میکنم.

تو فقط سالم باش و خوب بزرگ شو.

4

سلام  نی نی!  

 

5

نوشته شده در دوشنبه نوزدهم مهر 1389 ساعت 22:6

نی نی خوشگلم٬ دیروز رفتم سونوی ان تی.

 اون هیکل خوشگلتو دیدم.

الان بیشتر از همیشه دوستت دارم و دلم برات تنگ شده. هنوز خیلی کوچولویی ها!

 خانوم دکتر گفت احتمالا دختری! دختر! گفت این کوچولو ۱۳ هفته و نیمشه. آفرین که اندازه ات درسته و داری درست بزرگ میشی. سالم باش مامانی!

نازی! راستی یکی دو هفته پیش برات یه عروسک خرس گنده دختر گرفتم. یعنی چهارشنبه ۷ مهر. حتما میدونستم که دختری دیگه. قربونت برم من!  حیف که بابایی ندیدت. ولی عکستو دید. کلی برات ذوق کرد. هر چی باشی دوستت داریم.

 

6

نوشته شده در چهارشنبه پنجم آبان 1389 ساعت 17:19

سلام نی نی

دیروز دکترمو عوض کردم. صدای قلبتم برای اولین بار شنیدم. نازی!

چقدرحباب های خوشگل میترکونی برای مامان! فردا ۱۶هفته ات تموم میشه گلی!

 

7

نوشته شده در سه شنبه یازدهم آبان 1389 ساعت 12:43

نی نی جان دیشب نه٬ پریشب رعد و برقای وحشتناکی بود. تو همش میلرزیدی خوشگلم.

دوست داشتم بغلت کنم بگم نترس! من باهاتم.

 

8

نوشته شده در یکشنبه شانزدهم آبان 1389 ساعت 17:33

سلام نی نییییییییییییییییییییییییییییی!

 دیشب فریبا م اومد صدای قلبتو برامون گذاشت. شیطون بلا! چقدر جابجا میشدی!

درد و بلات تو سر مامان! این میگه شاید پسر باشی! مهم نیست. هر چی باشی عاشقتم گل قشنگم!

9

نوشته شده در شنبه بیست و نهم آبان 1389 ساعت 11:50

نی نی! دوشنبه پیش از ترس اینکه عفونتی داشته باشم و به تو آسیبب برسه رفتم دکتر. دوباره صدای قلبتو شنیدم.

سه شنبه هم رفتم آزمایشگاه. یه یک ساعتی نشستم. چون باید آزمایش قند یک ساعته میدادم.

نی نی من! چرا قشنگ برام تکون نمیخوری؟ دلم میشکنه ها! :(

همش دنبالت میگردم! منتظر یه تکون واضحم!

 نی نی یه تکون ...!

 

10

نوشته شده در پنجشنبه چهارم آذر 1389 ساعت 11:29

سلام نی نی من! امروز تولد ۲۰ هفتگیته عزیزم. تولدت مبارک!

دیشب کلی برام تکون خوردی. دو هفته ای میشه تکونهای آرومی رو متوجه میشم. البته شک داشتم. ولی دیشب فکر کنم داشتی میرقصیدی. هیکل کوچولوتو حس میکردم.

برای بابایی داشتم وضعیتتو توضیح میدادم که خیلی نرم و با حسرت گفت: خوش به حالت!

دلم سوخت براش. دوست داری بری تو شکم بابایی؟

بابایی کلی برات ذوق داره. ذوقهای اون خیلی زودتر از ذوقهای من شروع شد. بزرگتر که شدی بابایی هم لگدای خوشگلتو متوجه میشه. از رو شکم من میبینه!

برم. خداحافظ تا بعد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)